۱۴۰۱/۰۸/۱۶19:0

دلتنگی

۱۳۹۸/۰۲/۱۴22:2

نتیجه تصویری برای دلم برا بچگیم تنگ شده

نتیجه تصویری برای دلم برا بچگیم تنگ شده

۱۳۹۳/۰۵/۰۷19:53

خداحافظ

سلام به دوستای خوبم

 

قبل از هر چیز عید رو به همتون تبریک میگم

 

امیدوارم همیشه شاد باشید

 

من دارم میرم شاید واسه یه مدت طولانی

 

از همتون ممنونم که تو این مدت به وبم سر زدینو 

 

برام کامنت گذاشتین

 

اگه کامنت گذاشتینو تایید نکردم به بزرگی خودتون ببخشید

 

هر وقت اومدم تایید میکنم البته اگه اومدم

 

هر بدیی ازم دیدین حلال کنید

 

دوستدار همتون پیمان

 

خدا نگهدارتون

۱۳۹۳/۰۱/۰۲15:21

همان بهتر که رفتی

میخواستمت اما رفته بودی ، آمدم ببینمت اما دیگر نبودی…

نه میتوانم دل ببندم با دلی شکسته ، نه میتوانم بروم با این پاهای خسته…


چشمانم پر از نیاز ، قلبی پر از دلتنگی ، زندگی مانده و یک عالمه خاطره

خاطره هایی که کاش همچو عشقمان میسوخت ، اگر نیستی ، اگر مرا تنها گذاشته ای و رفتی دیگر چه

سود دارد خاطره هایی که از تو در دلم جا مانده؟


عذابم میدهد ، دلتنگم میکند ، حالا که نیستی دیگر دلم لحظه شماری نمیکند

میخواستمت اما رفته بودی…


این هوایی که در آنم هوای مسمومیست ، مرا از پای در می آورد


یک هوای پر از دلتنگی ، نیست در آن کسی که آرامم کند، نیست کسی که مرا درک کند!

۱۳۹۲/۱۰/۲۰23:28

خنجری فرو رفته در پشت

هرگاه از شدت تنهايي،به سرم هوس اعتماده دوباره ميزند،خنجري راکه

درپشتم فرو رفته،در مي آورم!ميبوسمش، صيقلي عاشقانه،اندکي نمک به

رويش،نوازشش کرده،دوباره بر سر جايش ميگذارم!از قول من به او

بگوييد:خيالش تخت،من ديوانه هنوز،به خنجرش هم وفا دارم!

۱۳۹۲/۰۵/۳۰0:27

اشتباه بزرگ

چه اشتباه بزرگیست !

تلخ کردن زندگی خود برای کسی که در دوری من ، شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری می کند . . .

چه تلخ است ترس از وابستگی به چیزی که می دانی روزی به پایان می رسد . . .

چه سخته در جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن . . .

به چشم دیگران چون کوه بودن ولی در خود به آرامی شکستن . . .

من و تو به رویاهایمان تنها یک رسیدن بدهکاریم . . .

غصه ها هم طریقه ى مصرف دارن ، روى بعضیشون نوشته بی صدا و یک نفره ،

روى بعضی دیگه هم نوشته برای تعریف و دو نفره . . .

مهم نیست که تو با من چه میکنی ، بیا ببین “ برای تو ” من با خودم چه میکنم !

کاش میشد در غروب آفتاب ، بی صدا با سایه ها کوچید و رفت . . .

چه خوشبخت است خفاشی که بر سقف زندگی می کند !

به گمانم این دنیا وارونه اش زیبا تر است . . .

بالای قبر خود نشسته ام ، زار میزنم :

چرا هر روز مرا می کشید ولی خاکم نمیکنید !؟

ﻳﻜﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻫﻮﺍی اینایی ﻛﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﺨﻨﺪﻥ ﻭ ﻣﻴﺨﻨﺪﻭﻧﻦ رو ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ، ﺍﯾﻨﺎ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﻳﺸﻮﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ

ﻏﺼﻪ می ﺧﻮﺭﻥ . . .

خیلی سخته به زخمهای پات بگی راه اومده اشتباهی بوده . . .

غمگینم مثل مرده ای که توان تسلی دادن به بازماندگانش را ندارد !

سخت است اتفاقی را انتظار بکشی که خودت هم بدانی در راه نیست . . .

اینقدﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﻲ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎﻳﺖ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﺍﺳﺖ ؟

ﭼﺮﺍ ﻟﺒﺨﻨﺪﻫﺎﻳﺖ ﺍﻧﻘﺪﺭ بی ﺭﻧﮓ ﺍﺳﺖ ؟

ﺍﻣﺎ ﺍﻓﺴﻮﺱ . . .

ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻧﺒﻮﺩ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻩ . آﺭی ﺑﺎ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ! ﺑﺎ تویی ﻛﻪ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭﻡ

ﮔﺬﺷﺘﯽ ﻭ ﺣﺘﻲ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﻧﭙﺮﺳﻴﺪی ﭼﺮﺍ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﺖ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧی ﺍﺳﺖ . . .

از همه آشناترم رفت و دیگه منو نخواس

فرصت گفتن نداد حتی برای التماس

یادم می آید گفته بودی ساده و کوتاه نویسی را دوست داری ! تقدیم به تو !

ساده و کوتاه تنها همین ۲ کلمه : برگرد ، غمگینم . . .

چه اشتباه بزرگیست !

تلخ کردن زندگی خود برای کسی که در دوری من ، شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری می کند . . .

گاهی دلت از کسی میگیره که فکر می کردی با تمام آدمهای کنارت فرق داره . . .

من هنوز غرق گذشته ای هستم که نمیگذرد . . .

سالهاست در این شهر غریب پی خود می گردم . . .

فقط دوری نیست که آدم رو می سوزونه !

بودن و ال تو نبودن ؛ دردش بیشتره . . . !

من به سوختن عادت دارم ، کبریتو بنداز و برو . . .

خسته اونی نیست که خوابیده !

اونیه که نمی تونه بخوابه . . .

ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺮﻩ ﻭ ﻧﺘﻮﻧﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ . . .

ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺐ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﺖ ﻋﯿﻦ ﻓﯿﻠﻤﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺧﺘﻢ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﭘﺘﻮﺗﻮ

ﮔﺎﺯ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺭﺩﺗﻮ ﻧﺸﻨﻮﻩ . . .

آنهایی که حرف برای گفتن کم دارند ، درد برای نگفتن زیاد دارند . . .

وقتی “ رفتی ” تا آخر “ برو ”

وقتی “ ماندی ” تا آخر “ بمان ”

این تن خسته است از نیمه رفتن ها ، از نیمه ماندن ها . . .

خیلی سخته خواب کسی رو ببینی که دیگه نمی تونی تو واقعیت ببینیش . . .

۱۳۹۱/۱۲/۰۴2:40

عشق

دلم عشق میخواهد،قدری زندگی...دلم برای آن روزها که بیتاب نگاهی بودم و

تشنه ی لبخندی،تنگ است!برای آن روزها که تمام خویش را لبریز احساس

میدیدم و جان داشتم! امروز بی عشق،بی شور،بی جان،دلم را نالایق

میبینم،دلم میداند که هرزگی هایش او را از پا انداخت!

شاید روزی،لحظه ای،آنقدر پیر شوم

که هیچ کس نفهمد

کیستم! من آن نیستم که بودم!

امشب یکی از اون  شبهاست  که دلم خیلی گرفته...بعضی وقتا فکر

 

میکنم خدا هیچ کسی رو به تنهایی من نیافریده.. چند دقیقه بعد پیش

 

خودم میگم شاید فرصت واسه زنده موندن نداشته باشم

 

که این همه دلموپرازغم میکنم. بعد میخوام به زندگی لبخند بزنم ولی

 

میبینم ایندفعه زندگیه که باهام کنارنمیاد...وقتی بیشتر فکر میکنم میبینم که

 

وفادارترین دوستم غم... هیچوقت نخواست من تنها بمونم.خیلی

 

 سخته که آدم تو اوج جوونیش بفهمه که به آخر خط رسیده...

مینویسم از یک عمر پر از عشق، عشقی که با تو پایانی ندارد
دلم برای دفترم تنگ شده ، دفتری که پر از خاطرات با تو بودن است
من هنوز هستم و خواهم ماند ،من هنوز به پای تو نشسته ام و هنوز هم قلبی بااحساس در سینه دارم
چه باشم چه نباشم عاشقت می مانم ، مهم این است که هستم و در غربت فاصله ها     نشسته ام
نشسته ام به انتظار طلوع پایان فاصله ها
تو دلت میگیرد و من نیستم ، من دلم میگیرد و تو نیستی
من تحمل میکنم، تو اشک میریزی ، من به انتظارت میمانم، تو بهانه مرا میگیری
همین است عشق بی پایان ما ، همین است داستان زندگی ما
من درد دلم را مینویسم ، چه کسی بخواند ، چه نخواند
من به عشق تو مینویسم ، چه بخوانی چه نخوانی
مهم این است که قلبم دائم در حال تکرار آنهاست.

۱۳۹۰/۰۸/۲۹2:53

غصه

همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت ،
این یار قدیمی چه وفایــی دارد …

-----------------------------------------

نمی دانم چه هنگام از کدامین راه…
ولی یکبار دیگر باز خواهم گشت…

-----------------------------------------

با فراغت تو شکستی دل من، می ترسم!
خرده های دل من در کف پایت برود

۱۳۹۰/۰۸/۲۹2:37

وقتی رفتم

هیچکی از رفتن من غصه نخورد

هیچکی با موندن من شاد نشد

وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت

بغض هیچ آدمی فریاد نشد

وقتی رفتم کسی غصش نگرفت

وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد

دل من میخواست تلافی بکنه

پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد


وقتی رفتم نه که بارون نگرفت

هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود

اگه شب میرفتم و خورشید نبود

آسمون خوب میدونم مهتابی بود

دم رفتن کسی گفت سفر بخیر

که واسم غریب و نا شناخته بود

اما اون وقتی رسید که قلب من

همه آرزوهاشو باخته بود

چهره هیچ کسی پژمرده نبود

گلا اما همه پژمرده بودن

کسائیکه واسشون مهم بودم

همه شاید یه جوری مرده بودن

وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
 
وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد

دل من میخواست تلافی بکنه

پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد

۱۳۹۰/۰۶/۰۷21:51

تک بیتی های عاشقانه

بگذار تا ببینمش اکنون که میرود                    ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای

                                          **************

گنه از جانب ما نیست که اگر مجنونیم               

                                                      گردش چشم تو نگذاشت که عاقل باشیم

                                          **************

شمع اگر پروانه را سوزاند خیر از خود ندید

                                                        آه عاشق زود گیرد دامن معشوق را

                                           **************

کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق

                                                         آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق

                                            **************

این شیوه ام ز شمع خوش آمد که هیچگاه

                                                          پروانه را نسوخت مگر در حضور خویش

                                              **************

تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم

                                                           از که می نالی و فریاد چرا می داری؟

                                               **************

هست طومار دل من به درازای ابد

                                                        بر نوشته ز سرش تا سوی پایان:تو مرو

                                                 **************

وصل تو گر آن نفس آخرست                   از همه عمر آن نفسم آرزوست

۱۳۹۰/۰۵/۲۰13:7

پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل را پرسیدند.پیرمرد گفت...زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می‌دانم او چه کسی است...!

۱۳۹۰/۰۵/۱۶10:54

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

۱۳۹۰/۰۵/۰۹9:48

قلب

  پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم.
تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نياز فوري به قلب داشت..از پسر خبري نبود..دختر با خودش ميگفت :ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني..ولي اين بود اون حرفات؟!..حتي براي ديدنم هم نيومدي...شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم.. آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد...
چشمانش را باز كرد..دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي افتاده؟دكتر گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.شما بايد استراحت كنيد..درضمن اين نامه براي شماست..! دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاكت ديده نميشد. بازش كرد. درون آن چنين نوشته شده بود: سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم..پس نيومدم تا بتونم شرط عشق رو به جا بیارم..اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا بينهايت)
دختر نميتوانست باور كند..اون اين كارو كرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره هاي اشك روي صورتش جاري شد..و به خودش گفت: چرا هيچوقت حرفاشو باور نكردم؟

۱۳۹۰/۰۵/۰۳0:14

باد می وزد،

باد سوزناک،

هیچ طاقتش را ندارم،

که به صورتم بزند،

پس،

پشت می کنم به آن،

و می روم جلو،

با صورتی به عقب،

و چشمانی بسته.

۱۳۹۰/۰۵/۰۲23:15

دوست داشتن را چگونه نجوا کنم که از غمش عاشقانه بمیرم.... اسمت را چگونه فریاد کنم که

چشمهایم به اشک ننشینن

۱۳۹۰/۰۴/۳۰10:12

تقدیم به (( چارلی چاپلین))


پشت این خنده ها دردیست.

همه را شاید ! . . .

مرا هرگز !

درد را ؛

از هر طرف که بخوانی

                                  د

                                         ر

                                                 د

                                                       است .

۱۳۹۰/۰۴/۲۸16:25

چند صباحی است عاشقی گناه شده و عاقلان بی گناه، ما را سرزنش می کنند،

ما را خیالی نیست

 چرا که اگر عاشقی گناهست ، ما غرق گناهیم

۱۳۹۰/۰۴/۲۶3:32

پایان حکایتم شنیدنیست . . . من عاشق او بودم و او عاشق او

۱۳۹۰/۰۴/۲۴0:58

قاصدک گفت:
چرا بر بادم؟
باد خندید
و ناگه خوابید
قاصدک هم آرام
رفت تا روی زمین
پای نا غافل یک کودک هم
قاتل پیکر مغرورش شد
باد ازخواب پرید
بازدرکوچه دوید

۱۳۹۰/۰۴/۱۷17:28

اگر بسويت اين چنين دويده ام


به عشق عاشقم, نه بر وصال تو


 به ظلمت شبان بي فروغ من


خيال عشق خوشتر از خيال تو
 

۱۳۹۰/۰۴/۱۶2:0

اسیر

تو را می خواهم و دانم که هرگز

به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس، مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد و تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگاه گشایم پر به سویت

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

ز پشت میله ها هر صبح روشن

نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی

لبش با بوسه می اید به سویم

اگر ای آسمان، خواهم که یک روز

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر، که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را

۱۳۹۰/۰۴/۱۶1:43

کسی که چیزی نگفت وقتی می رفتی بی خبر


وقتی نامتو میزاشتی واسه من کنار در


کسی که حرفی نزد نگفت نرو بمون


کسی نگفت بری دیگه تمومه عشقمون


حالا امدی دوباره بعده یه خواب بلند


اما حیف ریشه های عشقتو زمونه کند


حالا امدی ولی دیره واسه یکی شدن


جای خالی تو گرفت حسرت پیش من


هیچ کس حرفی نزد یادت میاد چه ساده بود


تو سوار آرزوهات عشق من پیاده بود


ابر دل تنگی نبارید آسمون گریه نکرد


گم نشد ستاره ای حتی تو خواب شهر سرد


حالا امدی دوباره بعده یه خواب بلند


اما حیف ریشه های عشقتو زمونه کند


حالا امدی ولی دیره واسه یکی شدن


جای خالی تو گرفت حسرت پیش من


۱۳۹۰/۰۴/۱۶1:38

سکوتی برای شنیدن

سکوتی برای شنیدن محض صدایش!!

رفتنش را دیدم ! به غبار آلودگی مرگ بود...

با اشک نشستنم،

از گریه گسستنم،

در خود شکستنم،

هرگز حدیث تازه ای نبود...اما این بار انگار آسمان نیز رنگ هجرت داشت...

نه ! نه ! ....فجایع هرگز روی کاغذ آرام نخواهند گرفت...

روزهای غرق اشک و خون و بی تابی توصیفی نخواهند داشت...

سکوت می کنم !! شاید صدای سکوتم دلت را لرزاند...!

۱۳۹۰/۰۴/۱۶1:26

ای خدا

ای خدا ای خدا ای خدا آآآ

دیگه دنیا واسه من تاریکه

زندگی کوره رهی باریکه

آخر قصه من نزدیکه

این منم از همه جا وا مانده

از همه مردم دنیا رانده

رانده و خسته و تنها مانده

ای خدا ای خدا ای خدا

عشق بی غم توی خونه

خنده های بچه گونه

به دلم شد آرزو

بازی عمرمو باختم

کاخ امیدی که ساختم

عاقبت شد زیر و رو

ای خدا ای خدا ای خدا

تو بر من ای فلک بیداد کردی

دل شاد مرا ناشاد کردی

شکستی در گلویم شوق آواز

نصیبم نصیبم ناله و فریاد کردی

۱۳۹۰/۰۴/۱۵21:45

عظمت عشق

روزی روزگاری در جزیره ای دور افتاده تمام احساسها در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی
می کردند
خوشبختی. پولداری. عشق. دانائی. صبر.غم. ترس.......هر کدام به روش
خویش می زیستند .تا اینکه یک روز دانائی به همه گفت: هر چه زودتر این جزیره را ترک
کنید زیرا به زودی آب این جزیره را خواهد گرفت اگر بمانید غرق می شوید.
تمام
احساسها با دستپاچگی قایقهای خود را از انبارهای خانه های خود بیرون آوردند وتعمیرش
کردند.همه چیز از یک طوفان بزرگ شروع شدوهوا به قدری خراب شد که همه به سرعت سوار
قایقها شدندوپارو زنان جزیره را ترک کردند.
در این میان عشق هم سوار قایقش بود
اما به هنگام دور شدن از جزیره متوجه حیوانات جزیره شد که همگی به کنار جزیره آمده
بودند و وحشت را نگه داشته بودندو نمی گذاشتند که او سوار بر قایقش شود.
عشق به
سرعت برگشت و قایقش را به همه حیوانات و وحشت زندانی شده سپرد.
آنها همگی سوار
شدند و دیگر جائی برای عشق نماند.!!!!!!!!!
قایق رفت و عشق تنها در جزیره ماند.
جزیره هر لحظه بیشتر به زیر آب میرفت و عشق تا زیر گردن در آب فرو رفته بود.
او
نمی ترسید زیرا ترس جزیره را ترک کرده بود. فریاد زد و از همه احساسها کمک خواست.

اول کسی جوابش را نداد. در همان نزدیکی قایق ثروتمندی را دید و گفت:ثروتمندی
عزیز به من کمک کن.
ثروتمندی گفت: متاسفم قایقم پر از پول و شمش و طلاست و جائی
برای تو نیست.
عشق رو به (غرور) کرد وگفت: مرا نجات می دهی؟
غرور پاسخ داد:
هرگز تو خیسی و مرا خیس میکنی.
عشق رو به غم کرد و گفت: ای دوست عزیز مرا نجات
بده
اما غم گفت: متاسفم دوست خوبم من به قدری غمگینم که یارای کمک به تو را
ندارم بلکه خودم احتیاج به کمک دارم.
در این حین خوشگذرانی وبیکاری از کنار عشق
گذشتند ولی عشق هرگز از آنها کمک نخواست.
از دور شهوت را دید و به او گفت: آیا
به من کمک میکنی؟ شهوت پاسخ داد البته که نه!!!!!
سالها منتظر این لحظه بودم که
تو بمیری یادت هست همیشه مرا تحقیر می کردی همه می گفتند تو از من برتری ، از مرگت
خوشحال خواهم شد
عشق که نمی توانست نا امید باشد رو به سوی خداوند کردو گفت
:خدایا مرا نجات بده
ناگهان صدائی از دور به گوشش رسید که فریاد می زد نگران
نباش تو را نجات خواهم داد.
عشق به قدری آب خورده بود که نتوانست خود را روی آب
نگه دارد و بیهوش شد.
پس از به هوش آمدن خود را در قایق دانائی یافت
آفتاب
در آسمان پدیدارمی شد و دریا آرامتر شده بود. جزیره داشت آرام آرام از زیر هجوم آب
بیرون می آمد
و تمام احساسها امتحانشان را پس داده بودند
عشق برخواست به
دانائی سلام کرد واز او تشکر کرد
دانائی پاسخ سلامش را داد وگفت: من شجاعتش را
نداشتم که به نجات تو بیایم شجاعت هم که قایقش از من دور بود نمی توانست برای نجات
تو بیاید
تعجب می کنم تو بدون من و شجاعت چطور به نجات حیوانات و وحشت رفتی؟

همیشه میدانستم درون تو نیروئی هست که در هیچ کدام از ما نیست. تو لایق
فرماندهی تمام احساسها هستی.
عشق تشکر کرد و گفت: باید بقیه را هم پیدا کنیم و
به سمت جزیره برویم ولی قبل از رفتن می خواهم بدانم که چه کسی مرا نجات داد؟؟

دانائی گفت که او زمان بود.
عشق با تعجب گفت: زمان؟؟!!!!!
دانائی
لبخندی زد وپاسخ داد: بله چون این فقط زمان است که می تواند بزرگی و ارزش عشق را
درک کند.72

۱۳۹۰/۰۴/۱۳2:24

من و تو

من با تو چقدر ساده رفتم بر باد

تو نام مرا چه زود بردی از یاد
من حبه ی قند کوچکی بودم که
از دست تو در پیاله ی چای افتاد

...All Posts

Me


یه دریا اشـــــــــــــــک برای ریختن دارم…
یه دل گرفته…
یه زندگی پر از خالی…
من سرشارم از تنــهایـــــــــی…

...More

Archive

Links

❤❤❤❤❤❤مـــــــــــــــــادر❤❤❤❤❤❤ ·٠• بہ قلبــــ خســتم כســت نزטּ•٠·˙ انجمن پارس کیم زيباترين کارت پستالهاي دنيا دفتر عشق خواننده های کره ای گل نرگس روزگارغریب ببینیدولذت ببرید حمايت ازحقوق دختران علايق شخصي ودست نوشته ها سراي عشاق ردپای باران... دفتر عشق رمانتیک عشق چیست؟ اقامتگاه دائمي درخواب عشق من زندگی من دل نوشته های صبا دنیای رنگارنگ اناهیتا حکایت زندگی دلنوشته های نم نم ஜ۩۞۩ஜدو عاشـــــقஜ۩۞۩ஜ خسته ام ♥ ♥باران ♥ ♥ جیغ های دختر جیغ جیغو پسران دبی یه روزی یه نفری ღღ قنـــــــــد عـــــسل ღღ نگارخانومی طرفداران اناهیتاهمتی زندگی عاشقانه بهترین ها نوشته های پویا کلبه ما منو عشقم مهـــــــــــــتا جالب و خفن پوسترهای بازیگران فتوشاپ عکسهای بازیگران تازه ترین زخم Anti_boy تـــــنــــــهايـــي هاي مـــن... زندگی هنرمندانه زمثل زندگی... کلبه تنهایی تنهایی... هیچکسی کاملا خوشبخت نیست...! گدوگدو وبلاگ رسمی عبدالرضااکبری ▪● ◕‿◕★❤ مـَ ـهســـ ــــــآنــ ❤★◕‿◕ ●▪ تنهاتو دل نوشته... انجمن دفاعیه از هنرمندان ایران خط خطی نشت بی تو هرگز ♥عشق♥ miniking یک وبلاگ♥ دوستانه♥ خـــدا جونــمـ خیلـیــ دوستـــ دارمــ... تنهایی مـــــــــــــن و تــــــــــــــو الهه من دنيا بي چشمات يه دروغ محضه پست های فیس بوکی آســـــــــــــمان .:مرکز دانلود موبایل و کامپیوتر:. پشت کنکور زندگی ***خلوتگاه باران*** دلنوشته های مغز آبی گـــــــــــالری بـــــــــــارانـــــــــــ

Other

دانلود آهنگ جديد

: Theme BY

P I N K    T H E M E