سلام به دوستای خوبم
قبل از هر چیز عید رو به همتون تبریک میگم
امیدوارم همیشه شاد باشید
من دارم میرم شاید واسه یه مدت طولانی
از همتون ممنونم که تو این مدت به وبم سر زدینو
برام کامنت گذاشتین
اگه کامنت گذاشتینو تایید نکردم به بزرگی خودتون ببخشید
هر وقت اومدم تایید میکنم البته اگه اومدم
هر بدیی ازم دیدین حلال کنید
دوستدار همتون پیمان
خدا نگهدارتون
میخواستمت اما رفته بودی ، آمدم ببینمت اما دیگر نبودی…
نه میتوانم دل ببندم با دلی شکسته ، نه میتوانم بروم با این پاهای خسته…
چشمانم پر از نیاز ، قلبی پر از دلتنگی ، زندگی مانده و یک عالمه خاطره
خاطره هایی که کاش همچو عشقمان میسوخت ، اگر نیستی ، اگر مرا تنها گذاشته
ای و رفتی دیگر چه
سود دارد خاطره هایی که از تو در دلم جا مانده؟
عذابم میدهد ، دلتنگم میکند ، حالا که نیستی دیگر دلم لحظه شماری نمیکند
میخواستمت اما رفته بودی…
این هوایی که در آنم هوای مسمومیست ، مرا از پای در می آورد
یک هوای پر از دلتنگی ، نیست در آن کسی که آرامم کند، نیست کسی که مرا درک کند!
هرگاه از شدت تنهايي،به سرم هوس اعتماده دوباره ميزند،خنجري راکه درپشتم فرو رفته،در مي آورم!ميبوسمش، صيقلي عاشقانه،اندکي نمک به
رويش،نوازشش کرده،دوباره بر سر جايش ميگذارم!از قول من به او
بگوييد:خيالش تخت،من ديوانه هنوز،به خنجرش هم وفا دارم!
چه اشتباه بزرگیست !
تلخ کردن زندگی خود برای کسی که در دوری من ، شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری می کند . . .
چه تلخ است ترس از وابستگی به چیزی که می دانی روزی به پایان می رسد . . .
چه سخته در جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن . . .
به چشم دیگران چون کوه بودن ولی در خود به آرامی شکستن . . .
من و تو به رویاهایمان تنها یک رسیدن بدهکاریم . . .
غصه ها هم طریقه ى مصرف دارن ، روى بعضیشون نوشته بی صدا و یک نفره ،
روى بعضی دیگه هم نوشته برای تعریف و دو نفره . . .
مهم نیست که تو با من چه میکنی ، بیا ببین “ برای تو ” من با خودم چه میکنم !
کاش میشد در غروب آفتاب ، بی صدا با سایه ها کوچید و رفت . . .
چه خوشبخت است خفاشی که بر سقف زندگی می کند !
به گمانم این دنیا وارونه اش زیبا تر است . . .
بالای قبر خود نشسته ام ، زار میزنم :
چرا هر روز مرا می کشید ولی خاکم نمیکنید !؟
ﻳﻜﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻫﻮﺍی اینایی ﻛﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﺨﻨﺪﻥ ﻭ ﻣﻴﺨﻨﺪﻭﻧﻦ رو ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ، ﺍﯾﻨﺎ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﻳﺸﻮﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ
ﻏﺼﻪ می ﺧﻮﺭﻥ . . .
خیلی سخته به زخمهای پات بگی راه اومده اشتباهی بوده . . .
غمگینم مثل مرده ای که توان تسلی دادن به بازماندگانش را ندارد !
سخت است اتفاقی را انتظار بکشی که خودت هم بدانی در راه نیست . . .
اینقدﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﻲ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎﻳﺖ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﺍﺳﺖ ؟
ﭼﺮﺍ ﻟﺒﺨﻨﺪﻫﺎﻳﺖ ﺍﻧﻘﺪﺭ بی ﺭﻧﮓ ﺍﺳﺖ ؟
ﺍﻣﺎ ﺍﻓﺴﻮﺱ . . .
ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻧﺒﻮﺩ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻩ . آﺭی ﺑﺎ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ! ﺑﺎ تویی ﻛﻪ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭﻡ
ﮔﺬﺷﺘﯽ ﻭ ﺣﺘﻲ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﻧﭙﺮﺳﻴﺪی ﭼﺮﺍ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﺖ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧی ﺍﺳﺖ . . .
از همه آشناترم رفت و دیگه منو نخواس
فرصت گفتن نداد حتی برای التماس
یادم می آید گفته بودی ساده و کوتاه نویسی را دوست داری ! تقدیم به تو !
ساده و کوتاه تنها همین ۲ کلمه : برگرد ، غمگینم . . .
چه اشتباه بزرگیست !
تلخ کردن زندگی خود برای کسی که در دوری من ، شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری می کند . . .
گاهی دلت از کسی میگیره که فکر می کردی با تمام آدمهای کنارت فرق داره . . .
من هنوز غرق گذشته ای هستم که نمیگذرد . . .
سالهاست در این شهر غریب پی خود می گردم . . .
فقط دوری نیست که آدم رو می سوزونه !
بودن و ال تو نبودن ؛ دردش بیشتره . . . !
من به سوختن عادت دارم ، کبریتو بنداز و برو . . .
خسته اونی نیست که خوابیده !
اونیه که نمی تونه بخوابه . . .
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺮﻩ ﻭ ﻧﺘﻮﻧﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ . . .
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺐ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﺖ ﻋﯿﻦ ﻓﯿﻠﻤﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﺑﻪ
ﮔﺮﯾﻪ ﺧﺘﻢ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﭘﺘﻮﺗﻮ
ﮔﺎﺯ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺭﺩﺗﻮ ﻧﺸﻨﻮﻩ . . .
آنهایی که حرف برای گفتن کم دارند ، درد برای نگفتن زیاد دارند . . .
وقتی “ رفتی ” تا آخر “ برو ”
وقتی “ ماندی ” تا آخر “ بمان ”
این تن خسته است از نیمه رفتن ها ، از نیمه ماندن ها . . .
خیلی سخته خواب کسی رو ببینی که دیگه نمی تونی تو واقعیت ببینیش . . .
دلم عشق میخواهد،قدری زندگی...دلم برای آن روزها که بیتاب نگاهی بودم و
تشنه ی لبخندی،تنگ است!برای آن روزها که تمام خویش را لبریز احساس
میدیدم و
جان داشتم!
امروز بی عشق،بی شور،بی جان،دلم را نالایق
میبینم،دلم میداند که هرزگی هایش
او را از پا انداخت!
شاید روزی،لحظه ای،آنقدر پیر شوم
که هیچ کس نفهمد
کیستم!
من آن نیستم که بودم!
امشب یکی از اون شبهاست که دلم خیلی گرفته...بعضی وقتا فکر
میکنم خدا هیچ کسی رو به تنهایی من نیافریده.. چند دقیقه بعد پیش
خودم میگم شاید فرصت واسه زنده موندن نداشته باشم
که این همه دلموپرازغم میکنم. بعد میخوام به زندگی لبخند بزنم ولی
میبینم ایندفعه زندگیه که باهام کنارنمیاد...وقتی بیشتر فکر میکنم میبینم که
وفادارترین دوستم غم... هیچوقت نخواست من تنها بمونم.خیلی
سخته که آدم تو اوج جوونیش بفهمه که به آخر خط رسیده...
مینویسم از یک عمر پر از عشق، عشقی که با تو پایانی ندارد
دلم برای دفترم تنگ شده ، دفتری که پر از خاطرات با تو بودن است
من هنوز هستم و خواهم ماند ،من هنوز به پای تو نشسته ام و هنوز هم قلبی بااحساس در سینه دارم
چه باشم چه نباشم عاشقت می مانم ، مهم این است که هستم و در غربت فاصله ها نشسته ام
نشسته ام به انتظار طلوع پایان فاصله ها
تو دلت میگیرد و من نیستم ، من دلم میگیرد و تو نیستی
من تحمل میکنم، تو اشک میریزی ، من به انتظارت میمانم، تو بهانه مرا میگیری
همین است عشق بی پایان ما ، همین است داستان زندگی ما
من درد دلم را مینویسم ، چه کسی بخواند ، چه نخواند
من به عشق تو مینویسم ، چه بخوانی چه نخوانی
مهم این است که قلبم دائم در حال تکرار آنهاست.
پیرمردی صبح زود از خانهاش خارج شد. در راه با یک ماشین
تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین
درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به
او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد.
پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از
او دلیل را پرسیدند.پیرمرد گفت...زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم. نمیخواهم دیر شود!پرستاری
به او گفت: خودمان به او خبر میدهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم.
او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمیشناسد! پرستار
با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف
صبحانه پیش او میروید؟ پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که
میدانم او چه کسی است...!
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.
پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه
ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم.
تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نياز فوري به قلب
داشت..از پسر خبري نبود..دختر با خودش ميگفت :ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم
تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني..ولي اين بود اون
حرفات؟!..حتي براي ديدنم هم نيومدي...شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم..
آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد...
چشمانش را باز كرد..دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي افتاده؟دكتر
گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.شما بايد استراحت
كنيد..درضمن اين نامه براي شماست..! دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي
پاكت ديده نميشد. بازش كرد. درون آن چنين نوشته شده بود: سلام عزيزم.الان
كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر
نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم..پس نيومدم تا
بتونم شرط عشق رو به جا بیارم..اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا
بينهايت)
دختر نميتوانست باور كند..اون اين كارو كرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره هاي اشك روي صورتش جاري شد..و به خودش گفت: چرا هيچوقت حرفاشو باور نكردم؟
چند صباحی است عاشقی گناه شده و عاقلان بی گناه، ما را سرزنش می کنند،
ما را خیالی نیست
چرا که اگر عاشقی گناهست ، ما غرق گناهیم
اگر بسويت اين چنين دويده ام
به عشق عاشقم, نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بي فروغ من
خيال عشق خوشتر از خيال تو
من با تو چقدر ساده رفتم بر بادتو نام مرا چه زود بردی از یاد
من حبه ی قند کوچکی بودم که
از دست تو در پیاله ی چای افتاد