شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا
كردم.تمام شب براي باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم.پس ازِ يك
جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس تو را از بين گل هايي كه در تنهايي
ام روييد با حسرت جدا كردمو تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي دلم
حيران و سرگردان چشماني ست روياييو من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم تو را
در دشتي از تنهايي وحسرت رها كردم همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ
و غمگينت حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد
وا كردم نمي دانم چرا رفتي؟نمي دانم چرا ، شايد خطا كردمو تو بي آن كه فكر
غربت چشمان من باشي نمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه ،ولي رفتي و بعد از
رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
نمي دانم چرا ؟ شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم...!!.
روزی که مرا بر گل رویت نظــــــر افتاد
احساس نمودم که دلم در خطر افتاد
تا چشم من افتاد به گلبرگ جمالت
زیبایی گلهای بهار از نــــظر افـــــتاد
می خواستم از چشم تو محفوظ بمانم
کز برق نگاه تو به جانــــم شــــرر افتاد
گفتم نشـــــود راز دلـــــم فـاش ولیکن
دل خون شد و از پرده چشمم بدر افتاد
هر کس که شراب از خم چشمان تو نوشید
مخمور نگــاه تــــو شــــد و بی خــــبر افتاد
گـــنجینه اســـــرار ازل بود دل مـــن
امروز اگر پیش تو بی سیم و زر افتاد
خسرو به هوای لب شیرین تو بر خاست
برخاست ولی مثل مگس در شـکر افتاد
دوباره تو ,دوباره من
دوباره يك آغوش گرم
دوباره اشك بي صدا
صداي گريه هاي من...
***
دوباره جنگ بوسه ها
شراب ناب لب تو
دوباره ياد قصه ها
نگاه ناباور تو...
****
دوباره لحظه هاي ناب
نوازش گيسوي تو...
در يك سكوت پر صدا
حرارت آغوش تو...
****
من و تو شب و هوس
طنين عشقی پر نفس
اگر كه حتي بين ما...
يك فاصله است قد نفس..
نفس تو سينه حبسه حبس...!
در اين غربت؛در اين آشفته بازار
که هر دم ميشود مکارٍ مکار
دلم گشته اسير و دلشکسته
به مانند ترک بر روی ديوار
از اين نامردمان شوم و نادان
از اين بيخردان کوی و ميدان
که تا روی مرا برگشته ديدند
زبان از خنجر کينه کشيدند
به يک کنج اتاق سرد و خاموش
شدم تنها تر از تنهای تنها
سکوت لحظه های من پر از تو
خداوند عزيز و خوب و دانا
خداوندا تو را دارم و هرگز
کس ديگر به آغوشم نگيرم
نگاه تلخ مردم را غمی نيست
از اين پس در قفس مرغی اسيرم
مثل دشت.مثل باران.مثل رود
مثل شنهای بيابان در سکوت
*
مثل آواز قناری در قفس
مثل يک باغ بهاری پر نفس
*
مثل يک مرغ پرنده در هوا
مثل يک آهو دونده و رها
*
من تو را خواهم نه يار ديگری
بهٍ ز تو ديگر نيابم اثری
*
تو که از شهر پرستو آمدی!
از ديار گل شب بو آمدی!
*
عاشقی را مثل گلها پيشه کن
در دلت نام مرا انديشه کن
*
من امير شهر عشق و پاکيم
من دلير بوسه های خاکيم
*
گر تو يک بوسه دهی کام مرا
در بغل گيری همه جان مرا
*
من به تو بالاتر از جان می دهم
هر چه می خواهی بگو آن مي دهم
*
ًٌٍْْ
خاتمه گويم به تو با اين بيان
تو بمان با من بمان ...هميشه بمان